گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ذکر وفود زنان بر معاویه بعد از عام الجماعۀ







اکنون که از ذکر وفود جماعت مردان بر معاویه بپرداختیم وفود جماعت زنان را به شرح می نگاریم نخستین بکارهي هلالیه است و
او پیري فرتوت بود و از مرور لیل و نهار تنی فرسوده و چشمی ضعیف بلکه نابینا داشت بعد از تقریر امر خلافت بر معاویه بدر بار او
آمد و اذن بار طلب کرد معاویه اجازت فرمود بکاره از کثرت ضعف مرتعش بود و خوادم از یمین و شمال او را به زیر کش
و» : درآمده معین مشی او بودند بدین گونه او را به مجلس معاویه درآوردند پس سلام داد و بنشست معاویه سلام او را پاسخ گفت
معاویه « قال کیف انت یا خالۀ فقالت بخیر یا امیرالمؤمنین قال غیرك الدهر قالت کذاك هو ذو غیر من عاش کبر و من مات فقد
گفت اي خاله چگونه است حال تو؟ گفت: نیکو است یا أمیرالمؤمنین گفت روزگار حال تو را دیگرگون کرده است بکاره گفت
روزگار این کاره است آن کس که فراوان بزیست فرتوت شد و چون وداع جهان گفت و جان بداد مفقود گشت عمرو بن العاص
حاضر بود گفت اي معاویه این بکاره است که این شعرها بگفت: یا زید دونک فاحتفر من دارنا سیفا حساما فی التراب دفینا قد
کنت ادخره لیوم ملمۀ فالیوم ابرزة الزمان مصونا [صفحه 388 ] مروان بن حکم گفت این همان بکاره است که این شعر گفت: أتري
ابن هند للخلافۀ مالکا هیهات ذاك و ان اراد بعید منتک نفسک فی الخلاء ضلالۀ أغواك عمرو للشقا و سعید سعید بن العاص
گفت هم این شعر از بکاره است: قد کنت اطمع ان اموت و لا اري فوق المنابر من امیۀ خاطبا الله اخر مدتی فتطاولت حتی رایت من
الزمان عجائبا فی کل یوم لا یزال خطیبهم بین الجمیع لآل احمد عائبا چون این اشعار که همه در هجو و قدح معاویه بود قرائت
فقالت یا معاویۀ تنبحنی کلابک ان عشی بصري و قصرت حجتی انا والله قائلۀ » کردند بکاره لختی خاموش نشست پس سر برداشت
گفت اي معاویه سگهاي خود را بر من حملهور می کنی تا بانگ می زنند از براي آن که چشم من « ما قالوا و ما خفی عنک اکثر
نابینا شده و برهان من نارسا گشته سوگند با خداي که من این شعرها گفتهام که ایشان از براي تو روایت می کنند و آن را که
نشنیده افزون از آنست که شنیده باشی معاویه بخندید و گفت این سخنان نیکوئی مرا با تو و بذل مرا با تو دفع نمی دهد اکنون
حاجت خود را بگوي گفت اکنون عرض حاجت نخواهم داد و طریق خویش پیش داشت و برفت. و دیگر از وافدین معاویه زرقاي
دختر عدي بن قیس الهمدانیه است و این از آن زنان بود که در صفین لشکر أمیرالمؤمنین خاصه قبیله همدان را به جنگ تحریص
می داد یک روز معاویه با اصحاب گفت هیچ کس از شما کلمات زرقا را در یوم صفین به یاد دارید بعضی گفتند ما از بر کرده
فقال معاویۀ بئس » باشیم گفت بگوئید تا راي چیست چه می اندیشید در حق او؟ گفتند او را به آتش شمشیر آبدار کیفر باید کرد
معاویه گفت بد راي زدید آیا نیکوست از مثل من کس این که زنی را بکشم آنگاه به عامل « الراي أیحسن بمثلی ان یقتل امرأة
کوفه که از جانب وي حکومت داشت منشور کرد که از براي زرقا محملی بر بارهي رهوار استوار کن [صفحه 389 ] و نشیمنی نرم و
لین بساز و او را با یک تن از محارم خود و سواري چند از قوم خود به درگاه گسیل دار و مخارج او را در عرض راه از اکل و
شرب و جز آن به نیکوتر وجهی مهیا و مهنا فرماي لاجرم بر حسب فرمان او را به جانب دمشق روان داشتند چون طول مسافت را در
نوشت و وارد دمشق گشت. به مجلس معاویه بار یافت و شرط تحیت به پاي برد. معاویه او را ترحیب و ترجیب کرد و حال بپرسید و
از زحمت سفر سؤال کرد زرقا گفت چنان بودم که ربیبه را از جائی به جائی نقل و تحویل دهند یا طفلی را در قماطی و مهدي
صفحه 162 از 172
و ما یعلم الغیب الا الله » کوچ فرمایند معاویه گفت من این فرمودم هیچ می دانی تو را از بهر چه طلب کردم؟ زرقا گفت چه دانم
« عزوجل قال الست الراکبۀ الجمل الاحمر و الواففۀ بین الصفین تحضین الناس علی القتال و توقدین الحرب فما حملک علی ذلک
معاویه گفت اي زرقا آیا تو آن نیستی که بر شتر سرخ موي سوار بودي و در یوم صفین در میان دو صف لشکر را حضانت می
قالت یا أمیرالمؤمنین مات الرأس و بتر الذنب و لا یعود » کردي [ 49 ] در قتال و آتش حرب را دامن می زدي تو را چه بر این داشت
گفت یا أمیرالمؤمنین کاریست از دست شده و کار از دست .« ما ذهب و الدهر ذو غیر و من تفکر ابصر و الامر یحدث بعده الامر
شده باره به دست نشود هر کس به دیدهي بصیرت نگران شود داند که روزگار متغیر است و هر روز حادثه براند معاویه گفت آیا
بیاد داري آن کلمات که در صفین همی گفتی: گفت لا والله فراموش کردهام معاویه گفت من به خاطر دارم آن ساعت که همی
گفتی: ایها الناس! ارعوا و ارجعوا، انکم أصبحتم فی فتنۀ أغشتکم جلابیب الظلم، و جارت بکم عن قصد المحجۀ، فیالها فتنۀ عمیاء،
صماء بکماء، لا یسمع لناعقها، و لا یسلس لقائدها، ان المصباح لا [صفحه 390 ] یضیء فی الشمس، و الکوکب لا تنیر مع القمر، و لا
یقطع الحدید الا الحدید، ألا من استرشدنا أرشدناه، و من سألنا أخبرناه. أیها الناس! ان الحق یطلب ضالته فأصابها، فصبرا یا معشر
المهاجرین و الانصار علی الغصص، فکأن قد اندمل شعب الشتات، و التأمت کلمۀ التقوي، و دمغ الحق باطله، فلا یجهان أحد فیقول
کیف العدل و أنی، لیقضی الله أمرا کان مفعولا، ألا و ان خضاب النساء الحنا، و ان خضاب الرجال الدماء، و لهذا الیوم ما بعده و
الصبر خیر للامور عواقب، ایها الی الحرب قدما غیر ناکصین و لا متناکسین. در جمله می گوید اي مردم هوش باز آرید و به راه
خویش بازگردید همانا در فتنه افتادید که فرو گرفت شما را به پردهاي ظلمت و بگردانید از راه راست هان اي مردم فراز آئید و
خویش را وا پائید از این فتنه که هم کور است و هم کر است و هم گنگست، شنوا نیست بانگ زننده را و رام نیست کشنده را هان
اي مردم بدانید که فروغ چراغ با شمس نماند و تابش کوکب با ماه نپاید و آهن جز به آهن قطع نشود آن کس که از ما رشد
خویش جوید او را ارشاد کنیم و آن کس که سؤالی کند پاسخ گوئیم. بدانید اي مردم که حق گمشده خود را طلب می کند و
درمییابد پس اي جماعت مهاجر و انصار شکیبائی کنید بر این غصه که گلوي شما را فشار می دهد همانا این تشت آراء متحد
شود و کلمهي تقوي متفق گردد و حق مغز باطل را بر آشوبد، طریق جهل مسپارید و حکم حق را نافذ دانید همانا زنان را در
خضاب حنا به کار آید و مردان را از خون باید، پس در کار حرب شکیبائی پیش گیرید و باز پس [صفحه 391 ] مشوید و مردم را
باز پس مدارید. چون معاویه خطبه زرقا را به پاي آورد روي با او کرد و گفت اي زرقا سوگند با خداي که تو در این خونها که
گفت خداوند نیکو « فقالت احسن بشارتک و ادام سلامتک فمثلک بشر بخیر و بشر جلیسه » علی علیهالسلام بریخت شریک باشی
بدارد بشارت تو را و پاینده فرماید سلامت تو را مانند تو بزرگ مردي بشارت می دهد به خیر و شاد می دارد جلیس خود را معاویه
گفت آیا این کلمات تو را مسرور ساخت گفت آري مسرور ساختی مرا بخیر اکنون کجاست از براي من تصدیق به فعل من. معاویه
بخندید و گفت سوگند با خداي وفاي تو از براي علی بعد از وفات او مرا شگفتتر می آید از حب تو او را در حیات او اکنون
قالت آلیت علی نفسی ان لا اسئل أمیرا اعنت علیه ابدا و مثلک اعطی من غیر » بگوي چه خواهی تا حاجت تو را قرین اسعاف دارم
گفت سوگند یاد کردهام بر جان خود که از هیچ امیري سؤال نکنم و در خدمت او عرض حاجت نفرمایم « مسئلۀ و جادعن غیر طلبۀ
و مانند تو کس واجب می کند که بیرون مسئلت عطیت کند و بی طلب تمهید موهبت فرماید معاویه گفت سخن به صدق کردي و
فرمان کرد تا او را شاد خاطر ساختند و جماعتی که با او بودند هر یک را به جایزهي جداگانه و جامهي علی حده مسرور داشتند.
دیگر از وافدین معاویه،ام سنان دختر خثیمه مذحجیه است در کتاب زبدة الفکره مسطور است که در زمان حکومت مروان بن
الحکم در مدینه جوانی که فرزند زادهام سنان بود آلوده جرمی و جنایتی گشت مروان حکم داد تا او را ماخوذ نموده به زندان خانه
آوردند و بازداشتند ام سنان به نزد مروان آمد و به شفاعت فرزند زاده فراوان سخن کرد و مروان اجابت مسئلت او نفرمود، ناچار از
مدینه بار بست و طریق دمشق گرفت بعد از ورود به شام حاضر مجلس معاویه شد همکنان حسب و نسب او را باز نمودند. چون
صفحه 163 از 172
معاویه او را بشناخت نیک بنواخت و گفت اي دختر خثیمه چه افتاد [صفحه 392 ] تو را که به نزدیک ما آمدي و حال آن که چنان
قالت یا امیرالمؤمنین ان لبنی عبدمناف اخلاقا طاهرة » دانستهایم که تو ما را همی شتم کنی و دشمنان ما را به خصمی ما برمیانگیزي
گفت یا .« و أحلاما ظاهرة لا یجهلون بعد علم و لا یسفهون بعد حلم و لا یسئمون بعد عفو و ان اولی الناس باتباع ماسن آباؤه انت
امیرالمؤمنین فرزندان عبدمناف را اخلاق ستوده و عقول کار آزموده است بعد از علم طریق جهالت نگیرند و بعد از حلم آغاز
سفاهت نفرمایند و بعد از عفو دستخوش سئامت و ندامت نشوند همانا بهترین مردم آنانند که بر طریقت پدران روند و آن توئی
معاویه گفت سخن به صدق کردي ما چنینیم که تو گفتی پس بگوي این شعر چیست که در حق ما انشاد کردي. غرب الرقاد
فمقلتی ما ترقد و اللیل یصدر بالهموم و یورد یا آل مذحج لا مقام فشمروا ان العدو لآل احمد یقصد هذا علی کالهلال تحفه وسط
السماء من الکواکب اسعد خیر الخلائف و ابن عم محمد ان یهدکم بالنور منه تهتدوا ما زال مذ شهد الحروب مظفرا و النصر فوق
لوائه ما یفقد امسنان گفت چنین است یا أمیرالمؤمنین من این سخن گفتهام و امید می رود که بعد از علی علیهالسلام مانند او مردي
بر ما أمیر باشد یک تن از حاضران مجلس گفت یا أمیرالمؤمنین این اغلوطهایست که ام سنان می دهد چه او گوینده این شعر است:
اما هلکت اباالحسین فلم تزل بالحق تعرف هادیا مهدیا فاذهب علیک صلوة ربک مادعت فوق الغصون حمامۀ قمریا قد کنت بعد
قالت: یا أمیرالمؤمنین لسان نطق و قول » محمد خلفا لنا اوصی الیک بنا و کنت وفیا فالیوم لا خلفا نؤمل بعده هیهات نأمل بعده انسیا
صدق و لئن تحقق فیک ما ظنناه فحظک الأوفر و الله ما أورثک الشنئان فی قلوب المسلمین الا هؤلاء فأدحض [صفحه 393 ] مقالتهم
گفت: یا أمیرالمؤمنین سخنی گفته شد و کلمهي صدق بر .« و أبد منزلتهم فانک ان فعلت ذلک تزدد من الله قربا و من المسلمین حبا
زبان رفت، خداوند رفق و مدارائی در نهاد تو گذاشته که ما هرگز گمان نداشتیم تو را از این راه بهره بزرگ به دست شود، سوگند
با خداي که خصمی تو در قلوب مسلمانان جایگیر نشود مگر به دست این جماعت که در خدمت تو جاي دارند، ناچیز کن مقالت
ایشان را و دور دار منزلت ایشان را. اگر چنین کنی قرب تو در حضرت یزدان فزایش گیرد و حب تو در دل مسلمانان نمایش پذیرد.
قالت: سبحان الله والله ما مثلک من مدح بباطل و » . معاویه گفت: این سخنی است که تو می گوئی و به هواي نفس خود القا می کنی
گفت: « لا أعتذر الیه بکذب و انک لتعلم ذلک من رأینا و ضمیر قلوبنا کان علی والله أحب الینا منک و أنت أحب الینا من غیرك
سوگند با خداي مانند تو کس به باطل ستوده نمی شود و به دروغ پذیراي عذر نمی گردد، و تو رأي ما و مکنون خاطر ما را
دانستهي سوگند با خداي که ما علی علیهالسلام را از تو دوستتر داریم و تو را از غیر تو بیشتر می خواهیم. معاویه گفت: از غیر من
که را خواستی؟ گفت: مروان و سعید بن العاص را گفت: این مهر من از چه روي در دل تو جاي کرد؟ گفت: به سبب وسعت حلم
تو و کرامت عفو تو! معاویه گفت: مروان و سعید بن العاص نیز از من همان خواهند که تو خواهی و آن طمع دارند که تو داري!
امسنان گفت: سوگند با خداي که مروان و سعید از براي تو .« قالت: هما والله لک من الرأي علی ما کنت علیه لعثمان بن عفان »
چنانند که تو از بهر عثمان بودي! کنایت از آن که دوستدار تو نیستند خدمت تو را در طمع مال و منصب اختیار کردند چنان که تو
دوست عثمان نبودي و فرمان او را می پذیرفتی. معاویه گفت: به کلمهي حق نزدیک شدي اکنون حاجت خود را بگوي! گفت یا
امیرالمؤمنین مروان را به حکومت مدینه گماشتی و رتق و فتق ملک را به عهدهي او [صفحه 394 ] گذاشتی، نه به عدالت حکومت
فقالت: حبس ابن ابنی فأتیته » . می کند نه به سنت قضا می راند بر مسلمانان سخت می گیرد و پردهي حرمت ایشان را چاك می زند
فقال کیت و کیت فأسمعته أخشن من الحجر و ألقمته أمر من الصبر ثم رجعت الی نفسی باللائمۀ و قلت لم لا أصرف ذلک الی من
گفت: فرزند زادهي مرا مروان محبوس داشت به نزد .« هو أولی بالعفو منه فأتیتک یا أمیرالمؤمنین لتکون فی أمري ناظرا و علیه معدیا
او رفتم سخنی چند ناستوده گفت من نیز او را کلماتی سختتر از سنگ شنوانیدم و لقمهي چند تلختر از صبر خورانیدم و به ذلت و
خواري بازگشتم و با خود گفتم [ 50 ] چرا به نزد آن کس نروم که در عفو اولی از مروانست پس به نزد تو آمدم تا در کار من
نظري کنی و مروان را از ستم من بازداري! معاویه گفت: سخن براستی کردي من از گناه فرزند زادهي تو پرسش نمی کنم و اقامهي
صفحه 164 از 172
حجت نمی خواهم، و فرمان کرد تا به سوي مروان منشوري نگاشتند که بیپرسش او را رها کند! ام سنان گفت: اکنون من طریق
مراجعت خواهم گرفت زاد من به نهایت شده و شتر من کند و زبون گشته! معاویه گفت تا او را شتري راهوار آوردند و پنج هزار
متوکئۀ علی » درهم عطا دادند. دیگر از وافدین معاویه؛ عکرشه دختر اطرش بن رواحه است، در خبر است که او بر معاویه درآمد
یعنی در حالتی که تکیه زده بود بر عصائی که بن آن را به آهنی زدوده محفوف داشته بودند، پس معاویه را به خلافت « عکاز لها
گفت: آري « قالت: نعم اذ لا علی حی » ! سلام داد و بنشست، معاویه گفت: امروز من به نزد تو أمیرالمؤمنین شدم و ازین پیش نبودم
امروز چون علی علیهالسلام زنده نیست تو در نزد من أمیرالمؤمنین شدي! معاویه گفت: تو آن کس نیستی که شمشیري حمایل
أیها الناس! علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل اذا » [ کردي و در صفین میان دو صف در ایستادي و همی گفتی: [صفحه 395
اهتدیتم، ان الجنۀ لا یحزن من قطنها، و لا یهرم من سکنها، و لا یموت من دخلها، فابتاعوها بدار لا یدوم نعیمها، و لا تتصرم همومها،
و کونوا قوما مستبصرین فی دینهم، مستظهرین علی طلب حقهم، ان معاویۀ ذلف الیکم بعجم العرب غلف القلوب، لا یفقهون الایمان
و لا یدرون ما الحکمۀ، دعاهم الی الباطل فأجابوه، و استدعاهم الی الدنیا فلبوه، فالله ألله عباد الله فی دین الله، و ایاکم و التواکل، فان
ذلک ینقض عري الاسلام، و یطفیء نور الحق، و هذه بدر الصغري، و العقبۀ الاخري، یا معشر المهاجرین و الأنصار، امضوا علی
در جملهي می گوید: اي .« بصیرتکم و اصبروا علی عزیمتکم، فکأنی بکم غدا قد لقیتم أهل الشام کالحمر الناهقۀ تقصع قصع البعیر
مردم بر شماست که خویش را وا پائید، زیان نرساند شما را کسی که گمراه شد گاهی که طریق هدایت سپارید، همانا آن کس که
در بهشت جاي کند هرگز ملول و محزون نشود و آن کس که از بهشت مأوي جوید هرگز پیر نگردد و آن کس که داخل بهشت
شود هرگز نمیرد، پس بخرید بهشت را به جاي خانهي که نعیمش پاینده نباشد و اندوهش منقطع نگردد، و از جماعتی باشید که در
دین خود بینا و در طلب حق خود توانا هستید، هان اي مردم! بدانید معاویه آهنگ شما نمود با جماعتی از اوباش عرب که دلهاي
ایشان محجوب و تاریک است نه ایمان دانند و نه حکمت شناسند، ایشان را به سوي باطل دعوت کرد [صفحه 396 ] و اجابت
نمودند و در طمع و طلب دنیا انداخت و بر سر او انجمن شدند، الله الله اي بندگان خدا در دین خدا ثابت باشید و کار دین را به
یکدیگر باز مگذارید که این خصلت اسلام را نقض کند و نور حق را فرو نشاند، هان اي مهاجر و انصار این احدوثهایست مانند بدر
صغري و عقبهي اخري، کار بر بصیرت و صبر بر عزیمت فرمائید، گویا می بینم که فردا به مقاتلهي اهل شام حاضر خواهید شد و
ایشان بانگ درخواهند داد مانند حمارها از نهیق و دهانها از دود و دم آکنده خواهند ساخت چون شتران از نشخوار. چون معاویه
خطبهي عکرشه را تا بدانجا قرائت کرد روي با او آورد و گفت: گویا می بینم که بر همین عصا که در دست داري تکیه زده و این
سخنان را همی گوئی و لشکریان در گرد تو فراهم آمدهاند و همی گویند اینک عکرشه دختر اطرش است اگر نه قضا بر این رفته
بود لشکر شام را هزیمت می کردي لکن تقدیر خداوند دگرگون نشود، هان اي عکرشه چه بر این داشت تو را که از این گونه
قالت: یا أمیرالمؤمنین یقول الله تبارك و تعالی: یا أیها الذین آمنوا لا تسئلوا عن أشیاء ان تبد لکم تسؤکم [ 51 ] و ان » ؟ سخن کنی
گفت: یا امیرالمؤمنین خداوند تبارك و تعالی می فرماید: اي جماعتی که ایمان آوردهاید .« اللبیب اذا کره أمرا لن یحب اعادته
پرسش مکنید از چیزهائی که اگر آشکار شود بد می آید شما را همانا مرد عاقل چیزي را که مکروه طبع او است اعادت آن را
دوست نمی دارد و تذکرهي آن را مکروه می شمارد. معاویه گفت: سخن به صدق کردي اکنون حاجت خویش را بازنماي، گفت
صدقات ما را مأخوذ می دارند از اغنیاي ما تا بخش می کنند بر فقراي ما، امروز کار به میزان عدل سخته نمی شود چه ما را بهره و
نصیبهي نیست، از مساکین ما جبر [صفحه 397 ] کسري نمی شود و فقراي ما را سعت عیشی حاصل نمی گردد، اگر این کار
ساختهي رأي تست مثل تو کس باید غفلت را پشت پاي زند و دامن توبت به دست گیرد، و اگر بیرون رأي تست روا نیست مانند
تو کس اعانت خیانت کند و ظلم و ستم را معمول دارد. معاویه فرمان کرد صدقات ایشان را هم بر ایشان بخش کنند و از طریق
عدل و انصاف انحراف نجویند. دیگر از وافدین معاویه، دارمیه حجونیه است. و این چنان بود که معاویه از براي زیارت بیت الله سفر
صفحه 165 از 172
گویند در حجون جاي دارد، زنی سیاه و فربی « دارمیه » مکه نمود بعد از ورود به مکه پرسش نمود که زنی از قبیلهي کنانه که او را
است، زنده است یا در گذشته است؟ گفتند به سلامت است، پس کس فرستاد و او را حاضر ساخت و گفت: حال تو چگونه است
اي دختر حام؟ - کنایت از این که تو بدین سیاهی جز اولاد حام را نشائی - دارمیه گفت: من از اولاد حام نیستم بلکه زنی از
کنانهام! معاویه گفت: راست گفتی هیچ می دانی که تو را از بهر چه طلب کردم؟ گفت ندانم و جز خداي غیب نداند! معاویه گفت
از بهر آن که از تو سؤال کنم که از براي چه علی را دوست می داري و مرا دشمن می داري و با علی طریق دوستی می سپاري و با
گفت اگر سخن به صدق کنم مرا مَعْفُو می داري؟ گفت ایمن باش. « قالت أو تعفینی یا أمیرالمؤمنین » ؟ من به راه خصومت می روي
قالت: اذا أبیت، أحببت علیا علی عدله فی الرعیۀ و قسمته بالسویۀ، و أبغضتک علی قتالک من هو أولی بالأمر منک، و طلبک ما »
لیس لک بحق، و والیت علیا علی ما عقد له من الولایۀ، و علی حبه للمساکین، و اعظامه لأهل الدین، و عادیتک علی سفک الدماء،
[صفحه 398 ] و جورك فی القضاء، و حکمک بالهوي. دارمیه گفت: دوست می دارم علی علیهالسلام را از بهر آن که کار به عدل
و اقتصاد کند و بیت المال را به مساوات قسمت فرماید، و دشمن دارم تو را از بهر آن که قتال دادي با علی در امري که او از تو
أولی بود و طلب کردي چیزي را که در آن حق نداشتی، و دوست دارم علی را از بهر آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله از براي
او عقد ولایت بست و دوستدار فقراء و مساکین بود و اهل دین را بزرگ می داشت، و دشمن دارم تو را از بهر آن که خون مردم را
بناحق ریختی و قضا جز بجور و ستم نکردي و حکومت جز از در هوي و هوس نراندي. معاویه گفت: از این روي است که شکم تو
پر باد شده است و پستانهاي تو عظیم گشته است و سرین تو بزرگ و فربی است! دارمیه گفت: هان اي مرد! مرا بدین شنعت می
قال معاویۀ: اربعی فانا لم نقل الا خیرا انه اذا انتفخ بطن المرأة تم خلق » . کنی و حال آن که بدین خصال به نیکوئی مثل می زنند
معاویه گفت: به رفق و مدارا باش من سخن جز به خیر .« ولدها و اذا عظم ثدیاها یروي رضیعها و اذا عظمت عجیزتها رزن محاسنها
نکردم چون شکم زن بزرگ باشد فرزند را به تمام خلقت پرورش می دهد و چون پستانهاي او عظیم باشد کودك را از شیر سیراب
می دارد و چون سرین او فربی باشد بر محاسن او می افزاید. دارمیه خاموش شد. معاویه گفت: علی علیهالسلام را دیدار کردهي؟
گفت دیدهام! گفت چگونه دیدي؟ قالت: رأیته لم یفتنه الملک الذي فتنک و لم تشغله النعمۀ التی شغلتک. گفت: او را دیدم که
پادشاهی او را مفتون نساخت چنان که تو را به فتنه انداخت، و نعمت او را از خداي غافل نکرد چنان که تو را مشغول نمود! گفت
دارمیه گفت: « قالت: نعم، والله کان یجلو القلوب من العمی کما یجلو الزیت [صفحه 399 ] الطست من الصدا » ؟ کلام او را شنیدي
آري کلام او را شنیدم، سوگند با خداي روشن می کند دلها را از کوري چنان که صافی می کند روغن زیت طشت را از زنگ و
چرکنی. معاویه گفت: سخن به راستی آوردي اکنون بگوي چه حاجت داري؟ گفت اگر بگویم مسئلت مرا به اجابت مقرون می
داري؟ گفت مقرون می دارم! گفت مرا صد شتر سرخ موي که ناقه باشد عطا کن با نرهاي آن و راعی آن! معاویه گفت با صد ناقه
قال فان » . چه می کنی؟ گفت با شیر آن صغار را غذا می دهم و کبار را بهره می رسانم و اصلاح کار عشیرت خویش می فرمایم
معاویه گفت اگر صد ناقه را با فحل و راعی با تو عطا کنم محل و مکانت من در قلب « أعطیتک ذلک فهل أحل عندك محل علی
یعنی « قالت: ماء و لا کصداء و مرعی و لا کالسعدان و فتی و لا کمالک یا سبحان الله أو دونه » ؟ تو مانند علی علیهالسلام خواهد بود
آبیست لکن مانند صداء نیست و چراگاهی است لکن مانند سعدان نیست و جوانمردیست أما أنباز مالک نیست، آنگاه از این تشبیه
نیز پشیمان گشت گفت سبحان الله از این واپس تر است که من گفتم. - این هر سه مثل عرب است: نخستین از دختر هانیء که زن
لقیط بود در حق شوهر ثانی گفت، و دوم را خنساي بنت تماضر به هند مادر معاویه گفت، و سوم را متهم بن نویره در حق برادرش
گفت - و ما قصهي این أمثله را در جلد دوم از کتاب دوم در ذیل کتاب امثله عرب به شرح نگاشتهایم و شرح احوال خنسا را در
کتاب عمر بن الخطاب یاد کردهایم دیگر به تکرار نمی پردازیم. اکنون بر سر سخن رویم: چون معاویه این کلمات را اصغا نمود این
اشعار را انشاد کرد: اذا لم أعد بالحلم منی علیکم فمن ذا الذي بعدي یؤمل بالحلم خذیها هنیئا و اشکري فعل ماجد جزاك علی
صفحه 166 از 172
أما والله لو » حرب العداوة بالسلم [صفحه 400 ] معاویه فرمان کرد تا آن شتران را با وي تسلیم کردند و گفت بگیر و شاکر من باش
معاویه گفت: سوگند با خداي اگر علی علیهالسلام « کان علی ما أعطاك منها شیئا قالت لا والله و لا وبرة واحدة من مال المسلمین
بود چیزي از این جمله با تو عطا نمی کرد! دارمیه گفت: قسم به خدا که یک موي ازین شتران که مال مسلمانانست با من بذل نمی
فرمود. دیگر از وافدین معاویه، ام الخیر بارقیه است، و این چنان بود که معاویه به سوي حاکم کوفه منشور کرد که ام الخیر دختر
جریش بن سراقۀ البارقیه را با بار و حملی که او راست به نزدیک من فرست و سخن او را در حق خود استوار بدان اگر از تو شري
گفت بشري کیفر می شوي و اگر خیري گفت به خیر پاداش یابی. چون حاکم کوفه بر مکتوب معاویه مشرف و مطلع شد به نزد ام
الخیر رفت و کتاب معاویه را بر وي قرائت کرد، ام الخیر گفت: من سر از فرمان برنتابم و از در کذب به تعطیل و تسویف نپردازم و
دوست دارم که أمیرالمؤمنین را دیدار کنم تا أمري چند را که در خاطر من خلجان می کند دفع دهم. پس حاکم کوفه بسیج سفر او
را بساخت و او را به جانب شام روان داشت و لختی به مشایعت او برفت و چون خواست مفارقت کند گفت: اي ام الخیر معاویه مرا
مکتوب کرده است که با تو نیکو خدمتی کنم اگر تو از من نیکو گوئی به نیکوئی مکافات کند و اگر بدگوئی به بد جزا دهد،
اکنون بگوي در نزد تو چیست؟ ام الخیر گفت: طمع در من مبند که تو را به باطل و کذب مسرور دارم و مأیوس از من مباش که با
شناس من به حقیقت حال تو در حق تو سخنی غیر حق گویم این بگفت و راه شام پیش داشت. چون طی طریق کرده وارد دمشق
شد معاویه بفرمود او را به محلی نیکو فرود آوردند و بنواختند و بعد از چهار روز او را حاضر مجلس ساخت بزرگان درگاه او نیز
چگونه است حال تو اي خاله و چگونه « فقالت: السلام علیک یا أمیرالمؤمنین، فقال: و علیک السلام یا ام الخیر » حاضر بودند
« قالت: لم أزل فی عافیۀ و سلامۀ حتی صرت الیک فأنا فی مجلس أنیق عند ملیک رفیق » [ پیمودي این راه دراز را؟ [صفحه 401
گفت: همواره در سلامت و عافیت طی مراحل کردم تا این وقت که حاضر مجلس نیکو و ستوده و ملازم خدمت پادشاهی با رفق و
مدارا شدم، معاویه گفت: به حسن نیت بر شما ظفر یافتم! ام الخیر گفت: یا امیرالمؤمنین پناه می برم از تو به خداوند از این که سخن
من باطل شود و عذر من ناچیز گردد و عاقبت امر من به تباهی کشد. معاویه گفت: از این جمله مکنون خاطر من چیزي نبوده مرا
خبر ده که بعد از قتل عمار یاسر چگونه سخن کردي؟ گفت: من هرگز از عمار روایت نکردهام چه در حیات او و چه در ممات او،
و اگر هرگز سخنی گفته باشم که نه بر حسب مراد تو بوده است اکنون از براي تو چنان گویم که تو خواهی! این وقت معاویه روي
با اهل مجلس کرد و گفت هیچ کس از شما بیاد دارد کلماتی که ام الخیر در یوم صفین با لشکریان قرائت می کرد؟ مردي گفت
قال: کأنی بها و هی بین بردین زبیدیین کثیفی الحواشی و هی علی جمل أربد و بیدها سوط » . من پارهي به خاطر دارم، گفت بگوي
گفت: گویا می بینم ام الخیر را که در میان دو برد زبیدي یمنی است که حواشی آن بر « منتشر الضفیرة و هی کالفحل تهدر شقشقته
زبر هم افتاده و بر شتري سیاه موي سوار است و در دست او تازیانه ایست که شاخ شاخ است و مانند شتر فحل که شقشقه از دهان
بیرون افکند همی گوید: أیها الناس! اتقوا ربکم ان زلزلۀ الساعۀ شیء عظیم، ان الله قد أوضح لکم الحق، و أنار الدلیل، و بین السبیل،
و رفع العلم، و لم یدعکم فی عمیاء مبهمۀ، و لا ظلماء مدلهمۀ، فالی أین تریدون أفرارا عن امیرالمؤمنین، أم فرارا من الزحف، أم رغبۀ
عن الاسلام أم ارتدادا عن الحق، أم سمعتم الله [عزوجل] تبارك و تعالی یقول [صفحه 402 ] لرسوله: و لنبلونکم حتی نعلم
المجاهدین منکم و الصابرین و نبلوا أخبارکم. گفت: اي مردم! بپرهیزید از خداوند تبارك و تعالی بترسید از هولناکی قیامت که
داهیهي بزرگ در پیش دارید، همانا خداوند روشن کرده است از براي شما حق را و ظاهر ساخته است برهان را و بنموده است راه
را و برافراخته است نشان و آیت خود را، و شما را در کوري و تاریکی باز نداشته است، به کجا می روید آیا از امیرالمؤمنین فرار
می کنید؟ آیا از زحف می گریزید؟ آیا از اسلام به یک سو می روید آیا به حق مرتد می شوید، مگر نشنیدهاید که خداوند رسول
خویش را می فرماید که شما را به میزان امتحان بر میسنجم تا مردم مجاهد و شکیبا از دیگر مردم بادید آید. گفت چون ام الخیر
اللهم قد عیل الصبر، و ضعف الیقین، و انتاشت الرغبۀ، و بیدك یا رب » : سخن بدینجا آورد سر به سوي آسمان برداشت و گفت
صفحه 167 از 172
أزمۀ القلوب، فاجمع اللهم بها الکلمۀ علی التقوي، و ألف القلوب علی الهدي، و اردد الحق الی أهله، هلموا رحمکم الله الی الامام
العادل، و الوصی التقی، و الصدیق الأکبر، انها احن بذریۀ، و أحقاد جاهلیۀ، وثب بها واثب حین الغفلۀ، لیدرك بها نارات
یعنی: اي پروردگار من! درویش شد صبر، و ضعیف شد یقین، و دفع داده شد رغبت در دین، اي خداي من! زمام دلها .« عبدشمس
در دست تست متفق کن آراي ایشان را بر تقوي، و مألوف کن قلوب را به طریق رشد و هدي، و بازده حق را به صاحب حق، هان
اي مردم! خداوند رحمت کند شما را بشتابید به سوي امام عادي و وصی [صفحه 403 ] پرهیزکار و صدیق اکبر، هان اي مردم،
بدانید که معاویه کینهي روز بدر و خصمی جاهلیت است که در خاطر دارد، و ناگاه بر علی علیهالسلام تاختن کرده باشد که خون
بنی عبدشمس و بنی امیه را باز جوید. آنگاه با لشکر خطاب کرد: ثم قالت: قاتلوا أئمۀ الکفر انهم لا أیمان لهم لعلهم ینتهون، صبرا یا
معشر المهاجرین و الأنصار، قاتلوا علی بصیرة من ربکم، و ثبات من دینکم، فکأنی بکم غدا قد لقیتم أهل الشام کحمر مستنفرة، فرت
من قسورة، لا تدري أین تسلک من فجاج الأرض، باعوا الاخرة بالدنیا، و اشتروا الضلالۀ بالهدي، و عما قلیل لیصبحن نادمین، حین
تحل بهم الندامۀ، فیطلبون الاقالۀ ولات حین مناص، انه والله من ضل عن الحق وقع فی الباطل، ألا و ان أولیاء الله استصغروا عمر الدنیا
فرفضوها، و استطالوا مدة الاخره فتبعوا لها، فالله الله الحقوا قبل أن تبطل الحقوق، و تعطل الحدود، و تقوي کلمۀ الشیطان، و یظهر
الظالمون. گفت: اي سپاهیان رزم دهید با کافران زیرا که ایشان را ایمان نیست باشد که از این عقیدت بازآیند، هان اي جماعت
مهاجر و انصار! از در بصیرت و ثبات در دین آغاز مقاتلت کنید و پاي اصطبار استوار دارید، نگرانم شما را که فردا روي در روي
می شوید با اهل شام و ایشان حماران را مانند که از شیر درنده گریزان گردد، به کجا توانند گریخت، این جماعت فروختند آخرت
را بدنیا و خریدند گمراهی را به رشد و هدي، زود باشد که پشیمان شوند و پشیمانی ایشان را [صفحه 404 ] فرو گیرد، و ازین حالت
طلب اقالت کنند و از براي ایشان ملجائی و پناهی نباشد، سوگند با خداي آن کس که از حق بگشت در باطل افتاد، بدانید که
مردان حق عمر دنیا را اندك شمارند و دست بازدارند و مدت آخرت را ابدي دانند و در طلب آن روند، الله الله ملحق شوید با حق
از آن پیش که باطل شود حقوق دین و معطل ماند حدود سنت، و قوي گردد کلمهي شیطان و غالب گردند ستمکاران. آنگاه
گفت: اي مردم: انا اخترنا ورود المنایا علی خفض العیش و طیبه، فالی أین تریدون عن ابن عم محمد صلی الله علیه و آله و صهره و
ابی سبطیه رضی الله عنهم، خلق من طینته، و تفرع من ضیعته، و خصه بسره، و جعله باب دینه و أبان به المنافقین، فلم یزل کذلک
حتی أیده الله بمعونته یمضی علی سنن استقامۀ و لا یعرج لراحۀ، و ها هو ذا مفلق الهام، و مکسر الأصنام، صلی و الناس مشرکون، و
أطاع و الناس کارهون، فلم یزل فی ذلک حتی قتل مناویه، و أفنی أهل أحد، و هزم الأحزاب، و قتل الله به أهل خیبر، و فرق به جمع
هوازن فیالها من وقایع زرعت فی قلوب قوم نفاقا و ردة و شقاقا، و زادت المسلمین ایمانا قد اجتهدت فی القول، و بالغت فی
النصیحۀ، و بالله التوفیق و السلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته. امالخیر ندا در داد که: ما مرگ را بر تن آسانی و راحت برگزیدهایم،
هان اي مردم! به کجا می شتابید و روي بر می تابید از پسر عم محمد صلی الله علیه و آله و داماد او [صفحه 405 ] و پدر فرزندان او
جزء طینت او و فرع ضیعت او و مخصوص سر او و باب دین او که مطرود همی ساخت منافقان را، و کار بر این گونه همی کرد،
خداوند او را مؤید ساخت بیاري خود تا بر راه راست رفت، و در طلب راحت از پا ننشست، و او است شکافندهي سرها و شکنندهي
بتان، نماز گذاشت گاهی که مردم مشرك بودند، و اطاعت کرد وقتی که مردم کراهت داشتند، همواره بر این خصلت بزیست تا
دشمنان را بکشت و لشکر احد را درهم شکست، و سپاه احزاب را تباه نمود. و جهودان خیبر را مقتول ساخت، و جمعیت هوازن را
متفرق نمود؛ هان اي مردم! حاضر شوید و نگران باشید وقایعی که دلهاي مشرکین را به نفاق و شقاق انباشته کرد و قلوب مسلمین را
با ایمان و یقین اندوخته آورد، همانا در سخن طریق اجتهاد سپردم و در نصیحت نارسائی نکردم تا توفیق خداوند کرا رفیق شود.
چون سخن بدین جا فراز آمد معاویه گفت: اي ام الخیر از قرائت این خطبه جز قتل من اراده نکردي اگر امروز من تو را مقتول سازم
آلودهي عصیانی نشوم! قالت: والله ما یسوئنی أن یجري قتلی علی یدي من یسعدنی الله بشقائه. امالخیر گفت: سوگند با خداي که مرا
صفحه 168 از 172
بد نمی آید که قتل من به دست مرد شقی جاري شود تا خداوند مرا بأجر این شهادت قرین سعادت دارد! معاویه گفت: هیهات
فراوان فضول گفتی اکنون در حق عثمان بن عفان چه می گوئی؟ قالت: و ما عسیت أن أقول فی عثمان استخلفه الناس و هم به
راضون و قتلوه و هم به کارهون. امالخیر گفت: من در حق عثمان سخن نمی کنم، چه بگویم در حق عثمان که جماعتی او را به
خلیفتی برداشتند و از او خشنود بودند، و گروهی او را مقتول ساختند و او را مکروه می داشتند. معاویه گفت: اي ام الخیر ثناي تو
در حق عثمان شامل قدح و هجاست! [صفحه 406 ] قالت: لکن الله یشهد و کفی بالله شهیدا ما أردت بعثمان نقصا و انه کان سابقا
الی الخیر و انه لرفیع الدرجۀ غدا. امالخیر گفت: نه چنین است؛ خداوند به شهادت حاضر است و او کافی است به شهادت، از این
سخن نقصان عثمان را نخواستم چه او طالب خیر بود و در قیامت صاحب مقام رفیع است. معاویه گفت: در حق طلحه چه گوئی؟
گفت: در جنگ جمل مغافصۀ مقتول گشت و او به وعدهي بهشت مخصوص شد؛ گفت: چه گوئی در حق زبیر بن العوام؟ گفت:
چه گویم در حق پسر عمهي محمد صلی الله علیه و آله و حواري او که رسول خدا گواهی داده است که او از اهل بهشت است،
چون سخن بدین جا رسید - قالت: أنا أسئلک یا معاویۀ فان قریشا تحدث أنک أحلمها أن تعفینی من هذه المسائل و تسئلنی عما
شئت من غیرها. گفت: اي معاویه از تو سؤال می کنم که قریش حدیث می کنند که حلم تو از همگان افزونست مرا مَعْفُو می داري
از این مسائل و از دیگر چیزها که به خاطر داري؛ گفت: مَعْفُو داشتم، و فرمان کرد تا او را به جایزهي بزرگ شاد خاطر ساختند و به
جانب مکه مراجعت دادند.
پاورقی
مانند محدث فرزندان هارون « مشبر » مانند قمیر و « شبیر » مانند بقم و « شبر » : می نویسد « شبر » 1] فیروزآبادي در قاموس ماده ]
علیهالسلام بوده گویند و به همین نامها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم حسن و حسین و محسن را نامیده بود. [ 2] سورهي
7] آل عمران: ] . 6] سورهي انعام: 85 ] . 5] سوره نساء: 22 ] . 4] سورهي آل عمران: 61 ] . 3] سورهي آل عمران: 187 ] . انعام: 84 و 85
[ 10 ] تتمه این کلام از راوي است که اظهار نظر کرده ولی در ترجمه خلط شده است. [ 11 ] . 9] احزاب: 40 ] . 8] انبیاء: 60 ] .61
14 ] سوره هود آیهي ] . 13 ] هود: 46 ] . رُضاب بر وزن غراب آب دهان را گویند گاهی که از دهان جاري شود. [ 12 ] سوره انفال: 28
[19] . 18 ] سوره مائده آیه 65 ] . 17 ] سوره طه آیه 1 و 2 ] . 16 ] سورهي بقره آیهي: 256 ] . 15 ] سوره هود آیهي 45 و 46 ] . 45 و 46
باشد « و أبیعک » 23 ] گویا تصحیف ] . 22 ] سوره نساء آیه 63 ] . 21 ] سوره نور آیه 35 ] . 20 ] سوره شوري آیه 23 ] . سوره نبا آیه 1 و 2
یعنی تو را در بازار برده فروشان بپا می دارم و به عنوان یک برده می فروشم!!. [ 24 ] بلکه معنی چنین است: آیا به جهت شفقت و
دلسوزي به من اعلام خطر می کند، حاشا [… 25 ] بل چنان که مؤلف قبلا ترجمه کرد معنی چنین است: و این که گمان کردي که
مرا به خوارتر پري می ربائی و با کمترین کوششی به چنگ می آوري بر خطا رفتی [… 26 ] بلکه: شرط می کنم که بیامضاي تو
قضائی رانده نشود و در امري که بدان طاعت خدا را طلب کنی عصیان نشوي [… 27 ] شیخ عبدالجلیل قزوینی در کتاب نقض می
نویسد که مختار بن ابی عبیده این سخن را بر وجه آزمایش و استنباط عقیدهي عموي خود گفت یعنی قبلا با حارث اعور همدانی
مشورت کرده و گفت: با میل و گرایشی که عمویم با معاویه دارد می ترسم حسن را شب و نیم شبی در اختیار دشمنان گذارد تا او
را شهید سازند، چه او خود را لایق حکومت عراق می داند و ممکن است بدین طمع پنهانی با معاویه معاهده نماید، صلاح کار در
چیست؟ حارث اعور گفت: باید مکنون خاطر عمویت را بهر وسیله شده استنباط کنی، لذا مختار به دستور حارث آن سخنان را با
عمویش در میان گذاشت که اگر عقیده و افکار عمویش به نفع معاویه در جریان است از سخنان او فریب خورده و عقیدهاش را
ظاهر سازد، ولی عمویش سعید که چنین فکري در خاطر نداشت او را نکوهید در نتیجه حارث و مختار از جانب سعید مطمئن
شدند. باري این سخن را تا آنجا که من مطالعه دارم فقط در کتاب النقض دیدهام و در هیچ کتاب دیگري ندیدهام. آیا مرحوم شیخ
صفحه 169 از 172
عبدالجلیل قزوینی این سخن را از کدام مدرکی نقل کرده است؟ الله أعلم. [ 28 ] بلکه امر من، و امیدواري من. [ 29 ] کنایه از
تولید نطفه و مقاربت باشد. [ 32 ] این دو قسمت که « یولد » 31 ] شاید مقصود از ] . چشمهي آب آشامیدنی است. [ 30 ] آل عمران: 53
داخل قلاب گذاشته شده در نسخه چاپ اول هم از قلم کاتب سقط شده بود که مطابق متن خطبه تکمیل گردید. [ 33 ] آنچه در بین
[ قلاب گذارده شده از چاپ اول هم ساقط شده بود. [ 34 ] در پی بر وزن غربی به معنی وصله و تعمیر است. [ 35 ] بلکه: وي را. [ 36
بیغاره بر وزن بیکاره به معنی ملامت و سرزنش است. [ 37 ] بل: تا گاهی که من پشت کنم و از میان شما بروم. [ 38 ] مقصود بسیج
[ کنندگان لشکر است. [ 39 ] مطابق متن کلام عربی تکمیل شد. [ 40 ] حلوائی است که از آرد و روغن و عسل آماده می شود. [ 41
42 ] بلکه: باقی گذاشت ] .« لا تلد العصا غیر العصیۀ » : عصا نام اسبی جذیمۀ است و عصیه نام مادر آن اسب است و لذا در مثل گویند
به خاطر شما از اموال ما آنچه که با وجود آن نابودي و فقر وجود ندارد. [ 43 ] بلکه: همانا کسی که از تو بدتر بود کشت کسی را
یعنی این مشک ماست از عذر خواهی شما امتناع دارد. « ابی الحقین العذرة » [ که از من بهتر بود و عثمان هم از تو بدتر بود. [ 44
مثلی است که آورده میشود براي کسی که معذرت بخواهد ولی عذري نداشته باشد. ابوعبید می گوید اصل مثل این بوده که مردي
به رسم مهمانی بر جمعی وارد شد و از آنها تقاضاي ماست نمود آنها معذرت خواستند که ماست نداریم در حالی که مشک ماست
[46] . آنها در کنار منزل دیده می شد، آن مرد این جمله را گفت که بعد به عنوان مثل در سخنها جاري شد. [ 45 ] الحجرات: 9
بلکه: تو و پدرت هم در قافله تجارت و هم در بسیج لشکر از کسانی بودید که مردم را بر رسول خدا بر می انگیختید و همانا الخ.
49 ] بلکه: تحریض و تحریص می کردي. [ 50 ] بلکه: خود را ملامت کرده و ] . 47 ] بلکه: گفت بلی! فارس الخ. [ 48 ] الفتح: 29 ]
. گفتم. [ 51 ] المائده: 104
درباره